دست نوشته های ادبی
لباس نوراني عيد
تو در اوج تنهايي ام همچون نور شفق وارد شدي
و همچون شعله ي آتش درونم زبانه كشيدي
.وچون نهري درونم جاري شدي
خنده هايت زمين بي اب و علفم را بارور كرد ...تو براي من همچون لباس نوراني عيد بودي
وقتي به درون تاريكم بر ميگشتم تو را چون آفتابي در حال درخشش ديدم و در انجا كه همه چيز را مرده ميديدم تنها تو را زنده يافتم ...
تو را از بيرون يافتم و خواستم دليل زيباييت را بدانم
وقتي در تو رجوع كردم تا دليل رسوخت را بيابم
تو را تبي الوده بيش نيافتم...
تاریخ 25 اسفند 1399