خدایا
وقتی تو پشتمی
مهم نیست کیا جلوم هستن …
نوشته شده در یکشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 18:7 توسط رها |
خدای خوب من
زندگی به سختی اش می ارزد
اگر تو در انتهای هر قصه ایستاده باشی
نوشته شده در یکشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 18:6 توسط رها |
ناشنوا باش
وقتی همه
از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند …
نوشته شده در یکشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 18:6 توسط رها |
جاذبه ی سیب ، آدم را به زمین زد
و جاذبه ی زمین ، سیب را !
فرقی نمیکند"سقوط"
سرنوشت ِ دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست
نوشته شده در یکشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 18:5 توسط رها |
درست متر کن! آدم ها هم قد خودشان اند، نه هم قد تصورات تو
نوشته شده در یکشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 18:4 توسط رها |
گاهی انقدر دلم از مردم میگیرد که میخواهم تا سقف اسمان پرواز کنم و رویش دراز بکشم ارام و اسوده مثل ماهی حوضمان که چند روزیست روی اب دراز کشیده است.
نوشته شده در یکشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 18:3 توسط رها |
بهش بگي دوسش داري پرو ميشه ميره
بهش بگي ازش بدت مياد نا اميد ميشه و ميره
محبت کني خوشي ميزنه زير دلش و ميره
محبت نکني ، از يکي ديگه محبت ميگيره و ميره
خلاصه اومده که بره …
خودتو خسته نکن
نوشته شده در یکشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 18:2 توسط رها |
دنیای آدم برفی ها دنیای ساده ایست
اگر برف ببارد هست اگر برف نبارد نیست
مثل دنیای من و تو
اگر تو باشی هستم
اگر نباشی ..................
نوشته شده در یکشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 18:1 توسط رها |
خدایا مرا ببخش
به خاطر همه درهایی که زدم
ولی هیچکدام خانه تو نبود
نوشته شده در شنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 11:17 توسط رها |
همیشه به قلبتان گوش دهید
اگر چه در سمت چپ شما قرار دارد
همیشه راست خواهد گفت
نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 10:29 توسط رها |
اگر وقت نداری با من صحبت کنی
درکت می کنم
اگر وقت نداری مرا ببینی
درکت می کنم
اگر وقت نداری حالم رو بپرسی
درکت می کنم
اما اگر دیگر دوستت نداشتم
این بار نوبت توست که درکم کنی
نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 10:25 توسط رها |
مهربانی تا کی ؟؟؟؟
بگذار سخت باشم و سرد ...
باران که بارید چتر بگیرم و چکمه ....
خورشید که تابید ..پنجره ببندم و تاریک .....
اشک که امد ...دستمالی بردارم و خشک ...
او که رفت .....
نیشخندی بزنم و سوت
نوشته شده در جمعه نوزدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 18:32 توسط رها |
اینجا زمین است
زمین گرد است
تویی که مرا دور زدی
فردا به خودم خواهی رسید .....
حال و روزت دیدنیست .................
نوشته شده در جمعه نوزدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 18:6 توسط رها |
مرا ببخش که ساده بودنم دلت را زد ...
مرا ببخش اگر عشق ورزیدنم چشمانت را بست ....
می روم تا آنان که تواناترند .....
تو را به پوچ بودنت برسانند .........
نوشته شده در جمعه نوزدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 18:5 توسط رها |
خدایا یا خیلی برگردون عقب یا بزن بره جلو َ اینجای زندگی خیلی دلم گرفته
نوشته شده در جمعه نوزدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 17:59 توسط رها |
هر چه می روم نمی رسم گاهی با خود فکر میکنم نکند من باشم کلاغ آخر قصه ها (کلاغه به خونش نرسید )
نوشته شده در جمعه نوزدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 17:56 توسط رها |
نمی دانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند ....
می گویند حساسیت فصلیست ...
آری من به فصل فصل این دنیا بی تو حساسم ......
نوشته شده در جمعه نوزدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 17:51 توسط رها |
سلام بچه ها ببخشید که من مدتی مطالب جدید نگذاشتم مامانم مریض بود از مامانم پرستاری می کردم ولی عمرشو داد به شما ها تا یه مدتی تو شوک بودم .انشاء اله سعی می کنم وضعیت روحیم که بهتر شد حتماً مطالب جدید بذارم .
نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم مهر ۱۳۹۱ ساعت 18:58 توسط رها |
من درد می کشم تو اما چشمانت را ببند.... سخت است بدانم می بینی و بی خیالی
نوشته شده در جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 10:57 توسط رها |
به کسانی که پشت سر شما حرف می زنند بی اعتنا باشید جای آنها همان جاست
دقیقا پشت سر شما ....
نوشته شده در جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 10:46 توسط رها |
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان با دگران وای به حال دگران
نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 10:51 توسط رها |
خدا
اول خدا .....................
بعدم خدا ...................
بعدم خدا ..........................
نوشته شده در جمعه هجدهم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 18:44 توسط رها |
سیب در انتهای کمال می افتد .برگ در انتهای زوال بنگر تو چون می افتی ،چو سیب یا چو برگ زرد .
نوشته شده در جمعه هجدهم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 18:43 توسط رها |
باران بهانه ای بود که به زیر چتر من بیایی، کاش نه باران بند می آمد و نه کوچه انتهایی داشت .
بیادتم حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ در حسرت یافتنت تمام زندگی را قدم بزنم
تو آنجا ......من اینجا ......مشکل از ما نیست .نیمکت های دنیا را بد چیده اند ........
نوشته شده در جمعه هجدهم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 18:41 توسط رها |
با تمام وجود گناه کردیم نه نعمت هایش را از ما گرفت و نه گناهانمان را فاش کرد بیندیش اگر اطاعتش بکنیم چه می شود .
در تمام رنجهایی که می بریم .صبر اوج احترام به حکمت خداوند است .
خدا را دوست بدارید حداقلش این است که کسی را دوست دارید که روزی به او برسید .
در بدترین روزها امیداور باش ،زیرا زیباترین بارانها از سیاه ترین ابرهاست .
نوشته شده در جمعه هجدهم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 18:37 توسط رها |
دوست داشتن یک نوع باوره خوش به اون باوری که صادقانه باشه
نوشته شده در جمعه هجدهم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 18:32 توسط رها |
چون آب به جویبار و باد به دشت
روزی دگر از عمر من و تو بگذشت
ای دوست بیا غم دو چیز نخوریم
روزی که نیامدست و روزی که گذشت
نوشته شده در جمعه هفدهم دی ۱۳۸۹ ساعت 22:20 توسط رها |
بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست / دیگران از ساغر و ساقی و ما از یاد دوست .
نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۸۹ ساعت 23:54 توسط رها |
صدای شکستن قلبم را نشنیدی چون غرورت بیداد میکرد<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /?>
اشک هایم را ندیدی ، چون محو تماشای باران بودی
ولی امیدوارم آنقدر در آینه مجذوب نشده باشی که حداقل
زشتی دیو خود خواهیت را ببینی
باشد که با دیگران چنان نکنی که با من کردی . . .
نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۸۹ ساعت 23:53 توسط رها |
می بخشم کسانی را که هر چه خواستند با من ، با دلم ، با احساسم کردند<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /?>
و مرا در دور دست خودم تنها گذاردند و من امروز به پایان خودم نزدیکم ،
پروردگارا. به من بیاموز در این فرصت حیاتم آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند
نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۸۹ ساعت 23:52 توسط رها |