تظاهر
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به شادی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...
اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش
نوشته شده در دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲ ساعت 18:47 توسط پریسا |
نامه بلند چاپ نشده از حسین پناهی
به
دودوی چشمان خیست بر سقف خلوتکده!
در لحظات قبل از خوابت!
به بغضُ و غضب صفحة بیستِ نامه هایت
باورم کن!
باورت می کنم!
هميشه ام را باور کن و بيا
و بخواه تا بيايم...
و تو بگو
در اين قرن حقير وحقارت ها
چه می تواند باشد عشق؟
مگر همين خواستن کسی با همه خواسته هايش !
می خواهمت با همه خواسته هايت
...و چرا بايد بترسم؟
نوشته شده در شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 14:1 توسط پریسا |
بیشعوری
بیشعوری حماقت نیست و بیشتر بیشعور ها نه تنها احمق نیستند که نسبت به مردم عادی از هوش و استعداد بالاتری برخوردارند . خودخواهی ، وقاحت و تعرض آگاهانه به حقوق دیگران که بن مایه های بیشعوری هستند بیشتر از سوی کسانی اعمال می شوند که از نظر هوش ، معلومات ، موقعیت اجتماعی و سیاسی و وضع مالی اگر بهتر از عموم مردم نباشند بدتر نیستند.
............
دنیا به کام بیشعور هاست و گویی سالهاست بیشعورهای جهان متحد شده اند.
از کتاب بیشعوری - دکتر خاویر کرمنت
نوشته شده در پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 16:18 توسط پریسا |
مهدی دهقانی
نوشته شده در جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 0:25 توسط پریسا |
داستان غم انگیزی است
بازی روزگار را نمی فهمم! من تو را دوست می دارم… تو دیگری را… دیگری مرا… و همه ما تنهاییم!
داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند،
این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند.
همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم،
پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.
انسان عاشق زیبایی نمی شود،
بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!
انسان های بزرگ دو دل دارند؛
دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد و آشکار است.
همه دوست دارند که به بهشت بروند،
ولی کسی دوست ندارد که بمیرد …!
عشق مانند نواختن پیانو است،
ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.
دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد،
پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.
اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است؛
محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.
عشق در لحظه پدید می آید
و دوست داشتن در امتداد زمان
و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.
راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود!
انسان چیست؟
شنبه: به دنیا می آید.
یکشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه: شکست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می کند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه: می میرد.
فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است …
پروفسور حسابی
نوشته شده در دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 15:22 توسط پریسا |
اینجا؛ دنیای من (حسین پناهی)
اینجا؛ دنیای من (حسین پناهی) :
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد؛ خوابمان برد... بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم.
*اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...
*می دانی ... !؟ به رویت نیاوردم ... !
از همان زمانی که جای "تو" به "من" گفتی: "شما"
فهمیدم
پای "او" در میان است ...
*اجازه ... !
اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد!!!
*می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود.
عشق، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد.
بالاترین نقطه ى زمین، شانه های پدر بود ...
بدترین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند.
تنها دردم، زانو های زخمی ام بودند.
تنها چیزی که میشکست، اسباب بازیهایم بود.
و معنای خداحافظ، تا فردا بود...!
*این روزها به جای" شرافت" از انسان ها
فقط" شر" و " آفت" می بینی !
*راستی،
دروغ گفتن را نیز، خوب یاد گرفته ام...
"حال من خوب است" ... خوب خوب...!
*می دانی "بهشت" کجاست؟
یه فضای چند وجب در چند وجب!
بین بازوهای کسی که دوستش داری...
*وقتی کسی اندازت نیست
دست به اندازه ی خودت نزن...
*این روزها "بی" در دنیای من غوغا میکند!
بی کس، بی مار، بی زار، بی چاره، بی تاب، بی دار، بی یار،
بی دل، بی ریخت، بی صدا، بی جان، بی نوا،
بی حس، بی عقل، بی خبر، بی نشان، بی بال، بی وفا، بی کلام،
بی جواب، بی شمار، بی نفس، بی هوا، بی خود، بی داد، بی روح،
بی هدف، بی راه، بی همزبان...
بی تو... بی تو... بی تو...
*ماندن به پای کسی که دوستش داری
قشنگ ترین اسارت زندگی است !
*می کوشم غم هایم را غرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شنا کنند ...
*می دانی...
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی
بگذار منتظر بمانند !!!
*مگه اشک چقدر وزن داره...؟
که با جاری شدنش، اینقدر سبک می شیم...
*من اگه خدا بودم ...
یه بار دیگه تموم بنده هام رو میشمردم
ببینم که یه وقت یکیشون تنها نمونده باشه ...
و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم!!
نوشته شده در دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 15:16 توسط پریسا |
مکه، چند خطی با زنده یاد حسین پناهی
مکه، چند خطی با زنده یاد حسین پناهی:
در مکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است...
غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درست هایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود.
در مکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند!
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست... دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود!
در مکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم و در همان نماز ساده خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجو کنم...
آری، شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست...
نوشته شده در دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 15:14 توسط پریسا |
وصیت نامه زیبای حسین پناهی
وصیت نامه زیبای حسین پناهی:
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت نگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبد شکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند!
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا می گیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگی ام را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد!
در مجلس ختم من گاز اشک آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش میطلبم.
روحش شاد ....
نوشته شده در یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 15:24 توسط پریسا |
آری از پشت کوه آمده ام...
آری از پشت کوه آمده ام...
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد...
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم.... می گویند: از پشت کوه آمده!
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن
گوسفندان از دست گرگ ها باشد، تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!
نوشته شده در شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲ ساعت 23:30 توسط پریسا |
سلام فاحشه!
سلام فاحشه!
تعجب كردی!؟... میدانم در كسوت مردان آبرومند، اندیشیدن به تو رسم، و گفتن از تو ننگ است! اما میخواهم برایت بنویسم
شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان! چه گناه كبیره ای…! میدانم كه میدانی همه ترا پلید می دانند، من هم مانند همه ام
......
راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد كه نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند !!اما اگر همان زن كلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است ! مگر هردواز یك تن نیست؟ مگر هر دو جسم فروشی نیست؟
تن در برابر نان ننگ است
بفروش ! تنت را حراج كن… من در دیارم كسانی را دیدم كه دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان
شرفت را شكر كه اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین
شنیده ام روزه میگیری،
غسل میكنی،
نماز میخوانی،
چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داری،
رمضان بعد از افطار كار می كنی،
محرم تعطیلی.
من از آن میترسم كه روزی با ظاهری عالمانه، جمعه بازار دین خدا را براه كنم، زهد را بساط كنم، غسل هم نكنم، چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم، پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم، محرم هم تعطیل نكنم!
فاحشه!!!… دعایم كن
نوشته شده در شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲ ساعت 23:29 توسط پریسا |
قهر
ﺩﯾﺸﺐ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺩﻋﻮﺍﯾﻢ ﺷﺪ
ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﺮ
ﮐﺮﺩﯾﻢ.....
ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ
ﻧﺪﺍﺭﺩ
.....ﺭﻓﺘﻢ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﻧﺸﺴﺘﻢ
ﭼﻨﺪ
ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺭﯾﺨﺘﻢ
ﻭ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩ
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮔﻔﺖ
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﯾﺸﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﭼﻪ " ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ "
ﻣﯽ ﺁﻣﺪ
نوشته شده در پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲ ساعت 17:57 توسط پریسا |
صادق هدایت
هزاران سال است که همین حرف ها را زده اند. همین جماع ها را کرده اند ، همین گرفتاریهای بچگانه را داشته اند .
آیا سرتاسر زندگی یک قصه ی مضحک ، یک متل ِ باور نکردنی و احمقانه نیست ؟
بوف کور
صادق هدایت
+
نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲ ساعت 21:39 توسط پریسا |
خیانت ادم
آدم به خدا خیانت کرد !
خدا غم آفرید …
آفرید … بغض آفرید … اما راضی نشد !
کمی تامل کرد
آنگاه عشـــــــــــــــق را آفرید و نفس راحتی کشید !...
انتقامش را گرفته بود از آدم …
نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲ ساعت 21:34 توسط پریسا |
روسپی
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺭﻭﺳﭙﯽ!
ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ،
ﺍﮔﺮ ﺯﻧﯽ ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﺩ
ﺭﮒ ﻏﯿﺮﺕ ﺍﺭﺑﺎﺑﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﮐﻠﯿﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﺗﺎ ﻧﺎﻧﯽ ﺑﺨﺮﺩ...
ﻭ ﯾﺎ ﺷﻮﻫﺮ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺍﯾﻦ » ﺍﯾﺜﺎﺭ « ﺍﺳﺖ !
ﻣﮕﺮ ﻫﺮﺩﻭ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﻦ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺑﻔﺮﻭﺵ ! ﺗﻨﺖ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﺝ ﮐﻦ …
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺩﯾﺎﺭﻡ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻮﺏ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﺩﻧﯿﺎﯾﺸﺎﻥ ...
ﺷﺮﻓﺖ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﯽ ﺍﺯ ﺗﻦ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﻦ .
فریدون فرخزاد
نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲ ساعت 21:32 توسط پریسا |
در برابر هر زن...
در برابر هر زن...
در برابر هر زن ضعیفی که خسته از صفت "ضعیف"است
مردی وجود دارد که از"قدرت کاذب"رنج می برد....
در برابر هر زنی که خسته از صفت "حماقت" است
مردی وجود دارد که از پوشیدن نقاب "عقل نمایی" رنج میبرد.
در برابر هر زنی که خسته از برچسب "احساسی بودن" است
مردی وجود دارد که از "حق گریه کردن و حساس بودن"محروم بوده است.
در برابر هرزنی که از آنکه به عنوان یک "شیء جنسی "قلمداد شود دلگیر است مردی وجود دارد که نگران "توان جنسی" خود است.
در برابر هرزنی که از "دستمزدی" که شایستگیش را دارد محروم است مردی وجود دارد که "مسئولیت اقتصادی" انسان دیگری را بالاجبار به دوش میکشد.
در برابر هر زنی که"اسرار مکانیکی"ماشین را نمیداند مردی وجود دارد که نمیداند چگونه تخم مرغی را آب پز میکنند.
در برابر هر زنی که برای ازادیش قدم بر می دارد مردی وجود دارد که راه آزادی را باز می یابد.
نژاد بشر پرنده ایست با دو بال:یک بال موءنث و یک بال مذکر
تنها اگر دو بال به طور مساوی رشد کند...نژاد بشر میتواند پرواز کند!
حال بیش از هر زمان دیگر میتوان درک کرد که:
علت وجود زن علت وجود بشر است..
"دکتر شریعتی"
نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲ ساعت 21:28 توسط پریسا |
حال من خوب است ، اما تو باور نکن
سلام
حال من خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند
با این همه اگه عمری باقی بود طوری از کنار زندگی میگذرم
که نه دل کسی در سینه بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمانم
تا یادم نرفته بنویسم:
دیشب در خوابم سال پر بارانی بود
خواب باران و پائیزی نیامده را دیدم
دعا کردم که بیایی با من کنار پنجره بمانی، باران ببارد
اما دریغ که رفتن راز غریب زندگیست
رفتی پیش از اینکه باران ببارد
میدانم دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است
انگار که تعبیر همه رفتن ها هرگز نیامدن است
بی پرده بگویمت:
میخواهم تنها بمانم، در را پشت سرت ببند
بی قرارم، میخواهم بروم، میخواهم بمانم؟
هذیان میگویم!نمیدانم
نه عزیزم، نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد، و بی کنایه ابهام
پس از نو مینویسم:
سلام
حال من خوب است
اما تو باور نکن!
نوشته شده در سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲ ساعت 14:18 توسط پریسا |