متن های طولانی عاشقانه
نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 24 اسفند 1399 ساعت 22:14
متن عاشقانه بلند
وقتی تو باشی ؛ زندگی برایم زیباست ؛ عاشقی برایم با معناست !
وقتی تو باشی ؛ قلبم بی آرزوست ، ای تنها آرزوی من در لحظه های تنهایی !
وقتی تو عزیز دلم باشی ؛ همدمم باشی ؛ سر پناهم باشی ؛ طلوع آفتاب برایم آغاز یک روز پر خاطره دیگر با تو است !
تو هستی ، برای من هستی ، تا آخرش همه هستی ام هستی !!!
حالا من هستم و یک عشق پاک در قلبم !
وقتی تو باشی ؛ عشق در وجودم همیشه زنده است ، میتپد قلبم تنها برای تو و می گذرد لحظه ها به یاد تو و می ماند برای همیشه یک عشق جاودانه در قلب هایمان !
وقتی تو گل من باشی ؛ باغچه خشک قلبم بهاری می شود ، این دل از عطر و بوی تو پر از محبت و صفا می شود !
وقتی تو عشق من باشی ؛ این چشمها برای دیدن تو بی قرار و بی تاب می شود ، حضور تو در کنارم تنها آرزو می شود !
وقتی تو همدمم باشی ؛ دیگر تنهایی با من بیگانه می شود ، غم و غصه های دنیا در قلبم فراری می شوند !
تو باشی ؛ عزیز دلم باشی ؛ عشقم باشی ؛ دنیا برایمان بهشت همیشگی می شود !
وقتی تو باشی ؛ وقتی تو همه زندگیم باشی ، این دل فدای قلب مهربانت می شود ، چشمهایم همیشه منتظر دیدن چهره ماهت می شود !
وقتی تو باشی ؛ من نیز هستم ، زیرا تو درون قلبم هستی !
پس با من باش ای عشق جاودانه ام ؛ بیا تا با هم بخوانیم ترانه عاشقانه ام را که برای تو سروده ام !
ای تو که بی تو بودن برایم خواب همیشگی است !
متن بلند عاشقانه
روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد، عشق ما نیز آرام میگذرد
و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،
ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،
مهربانی و محبتهایت،
وفاداری و عشق این روزهایت،
امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،
مثل یک گل به پاکی چشمهایت،
به وسعت دنیای بی همتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،
امواجی از یاد تو را میخواهم
در دریای خاطره های به یادماندنی
همنفسمی،
ای که با تو یک نفس عاشقم
همزبانمی،
ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت،
که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را
و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است،
گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است
همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،
هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،
چقدر قلبت زیباست…
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من
چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ،
در کنار تو ، تویی که برایم از همه چیز بالاتری
و از همه کس عزیزتر
متن عاشقانه بسیار زیبا
حضور تو قلبم در میان گرمای حضورت پر از حرارت می شود
و نفسم در آتشکده ی احساست به شماره می افتد
حرف های پر از مهرت هدیه ایست پر از ارامش
تا مرا توانی دهد در میان این همه شور
تا با تو بودن را تاب آورم
شروع شورش شور و شادیم دوستت دارم
لحظه ها در میان شور حضورت
بی درنگ از پی هم می گذرند
و خط پایان
نزدیک و نزدیک تر میشود
فرصت ها اندکند و مهر تو بسیار
در چنین ظرف اندکی سیراب نمی شود عطش تشنگیم
و سخت است
از دریای تو نوشیدن و بی تاب نگشتن
و چشم فرو بستن از این همه آرامش
اما تقدیر مان چنین مقدر است و لحظه ی وداع آمده
تنها امید وصل توست که مرا تسکین می دهد
با خیالم لطافت واژه واژه هایت را لمس کردم
و میان مهر نگاهت شناور گشتم
نوای خوش و عطر آلود کلامت
دلیل شکفتن و اوج گرفتن پروازم شد،
به سوی آسمانی ترین لحظه های خوشبختی
حضورت در کنارم نهایت آرزویم
و بهانه ی برپایی شوری وصف ناشدنی
وقتی من و تو خوشبختی ما بودن را فریاد می زنیم
متن عاشقانه ی جدید
کوچه ی دلم را برای عبور نگاهت آب و جارو کرده ام
دیگران با عبور لحظه ها می آیند و می روند
و این چشمان توست که عبورش جاودانه است
در میهمانی لحظه های با تو
دستانت خالی بود
اما نگاهت پر از شوق
و قلبت پر از احساس
از تو هیچ نمی خوام
جز نیم نگاهی پر از شوق و احساس
تو گفتی خداحافظ من شنیدم به امید دیدار
تو دل کندی از من و من دل بستم به تو
تو از کنارم رفتی اما خاطرت در قلبم حک شد
چه قصه ی عجیبی است قصه ی عشق
افسوس که زندگی فقط اندیشه های زیبا نیست
متن عاشقانه احساسی و بسیار زیبا
کمی بمان!
کمی به من نگاه کن!
نگاهت تنها دلیل آرامشم است!
در چشمانم نگاه کن
در این چشمان اشک آلود
که همیشه درپی رفتن تو
چشم انتظار به آمدنت بود
حال که دوباره آمدی ؛
چرا این چنین مرا از خود می رانی ؟
چرا چشمانت را از من نگاه می داری؟
دیگر تاب و توان سکوت ندارم
حس فریاد در من به اوج رسیده است
فریاد دوستت دارمِ صدایم را گوش کن
درحالی که حرفی نمی زنم
به چشمانم نگاه کن
حرفهایم را از نگاهم بخوان
آیا چیزی هست که در آن ببینی؟
آیا پاسخ دردهایم را در آن می یابی؟
آری این نهایت حرفهای من است
که در چشمانم جمع شده است
این کلماتی است که زبانم یارای ادا کردن آن را نداشت و ندارد
این سیل اشک های من نیست
که از چشمانم روان شده است،
این تمام حرف های من است
که روزی به تو گفته بودم چه شد ؟
مگر حرف هایم چه بود ؟
چرا دوباره چشمانت را از من گرفتی؟
مگر نگاهم تلخی رفتنت را با مرگ آرزوهام به تصویر نکشید؟
مگر این نگاه خسته؛خسته از فریادهای بی فرجام ؛
از روز های بی تو بودن
و از بی دلیل بودن رفتنت
و از نامهربانیت سخن نگفت؟
مگر تصویر زیبای صورت خودت را
در آخرین باری که در چشمانم نگاه کردی
و در آن به یادگار مانده است را ندیدی؟
چه بود که صورتت از شرم گلگون شد؟
چه بود که اشک از چشمانت جاری؟
شاید اکنون صدایم را در عین خاموشی زبانم می شنوی
شاید…
کمی بمان!
کمی به من نگاه کن!
نگاهت تنها دلیل آرامشم است!
مرا با نگاهت مهمان کن
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته