زیباترین متن احساسی
نویسنده : شهلا رنجبر | زمان انتشار : 16 اسفند 1398 ساعت 12:50
دلتنگم….
لبخند دروغکي چرا….؟؟
خوب نيستم . . .
مثل قرصي که نيمه شب ، بدون اب گير مي کند.
گير کرده ام در گلوي زندگي . . .!!!
کاش مي توانستم راحت حرف بزنم . . .
چيزي بگويم از دلتنگي
ميان ادم هاي اين اتاق مجازي
فقط مي گويم دلتنگم
اين سکوت را دوست دارم
لال بودن را ترجيح ميدهم ، وقتي کسي نيست عمق درد پنهان شده در حرفهايم
را حس کند…
خودمونيم توجمع نشستيم با رفقا
ميخوايم شروع کنيم بگيم از درداوغما
ولي رفقاشروع ميکنن ميگن از درداودلا
سکوت ميکني هيچي نميگي به احترام رفقا
خودتوفراموش ميکني دم نميزني از غمااما
خوب گوش ميکني درک ميکني حرف دلا
بعدشم ميگي ميخندي واسه گرمي دلا
ميشي مرهم وتشکين واسه دردا وزخما
اره رفيق من وقتي دردتوديدم فراموش کردم همه غمهام
اره اينه رسم رفاقت واقعي چاکرهمه رفقا:)
دعا کردم تو تنها مال من شي / تو تعبير قشنگ فال من شي
دعا کردم بدوني چشم به راتم / هنوز دلبسته بغض صداتم
اگه بازم دلت با ديگرونه / چشات دنبال از ما بهترونه
بزار با ياد تو دلخوش بمونم/ فقط دلتنگيات با من بمونه . . .
زندگي کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذرد
و قلبها گرامي تر از آن هستند که بشکنند
لبخند بزنيد و زيبا زندگي کنيد
فردا طلوع خواهد کرد حتي اگر نباشيم……
نفس نفسم تو رو داد ميزنه
نفس توي سينه صدات ميزنه
نگاه تو مثل جواب منه
تعبير خواب منه
هيچي قشنگ تر از ان نيست که
وقتي صبح اروم داري چشماتو باز ميکني
ببيني به چشمات زل زده
با انگشتاي مردونش گونتو لمس ميکنه
و ميگه صبح بخير خانومم…
ميگن:
دوست داشتن يعني کنار يکي موندن و براي خوشبختيش هر کاري کردن…
اما من ميگم:
گاهي وقتا دوست داشتن يعني از کنارش رد شدن!!! آره يعني براي خوشبختيش هر کاري کردن يعني يه چيزيايي رو تو دلت خاک کردن و رفتن.
……….
ميخوام براي خوشبختي يه نفر کنار برم …
رسم عاشقي اين نيست که بگويي مرا دوست داري و بعد از مدتي مرا تنها بگذاري…
رسم عاشقي اين نيست که مرا به اوج قله احساسات ببري و بعد از همان جا رهايم کني…
اين رسمش نيست که پا به پاي من بيايي و روزي رفيق نيمه راه شوي…
اين رسمش نيست که قلبم را بگيري و بازيچه خودت کني…اين رسمش نيست که مرا در آغوش بگيري و هوس را به جاي عشق برايم معنا کني…
يک رنگ باش اي تو که ادعا ميکني عاشق تريني…مغرور نباش اي تو که ادعا ميکني مرا دوست داري… وفادار باش اي تو که در آغاز آشنايي وفاداري در حرف هايت بود…يک دل باش با دلي که تنها براي عشق تو مانده و خط سرخ روي همه کشيده…
توکه ميگويي مرا دوست داري پس چرا اشکهايم را پاک نميکني؟؟؟
چرا دلتنگم نميشوي و مرا صدا نمکني ؟؟؟بخدا اين رسم عاشقي نيست…به خدا اين رسم عاشقي نيست…
باز هنگام سحر قلمي از تکه زغالي مانده از آتش شبي سرد
ميلغزد بر روي تن سرد و بي روح ورق.
و باز هم ردي از سوز دل بر روي خط هاي يخ زده کاغذ مينويسد
وباز قصه پر غصه تکرار ….
روزي درختي بودم تنومند و زيبا ، قدي کشيده
و شاخ و برگ تماشايي داشتم .
عاشق شدم . . . !!!!
عاشق صداي خوش هيزم شکن . . . !!!
و تن خود را بي آلايش تقديم بوسه هاي درد آور
تبر او کردم و چه راحت شکستم ، بي صدا خورد شدم ،
چه دير فهميدم بي رحم است دل سنگ هيزم شکن
و سخت تر تبر او که سوزاند تنم را ، حالا ديگر زنده نبودم
درخت نبودم ، در چشمان سرد او فقط هيزم بودم و بس
سرنوشتم چه بود ؟
حالا که نه درخت بودم و نه سايه اي داشتم و نه ريشه اي
نه برگي و نه مهمان ناخوانده اي که بر روي دستانم بنشيند
و براي دل کوچکش آواز بخواند و بر خود بلرزد و با آهي سرد
دوباره پر باز کند و به اوج برود
و چه ناجوانمردانه تکه هاي خرد شده ام در شومينه
رو به چشمانش آتش گرفت و او فقط لذت برد
من در آتش ميسوختم و او . . .
و حالا زغالي بيش نيستم و خطي شدم بر
خطوط يخ زده ورق تا شايد ماندگار باشم و همه بدانند
روزي درختي بودم تنومند که عشق مرا به زغالي
تبديل کرد سياه و دل سوخته . . .
دنيا بازيهايت را سرم در آوردي…
گرفتنيها را گرفتي…
دادنيها را ” ندادي “…
حسرتها را کاشتي…
زخمها را زدي …
ديگر بس است…
چيزي نمانده …
بگذار آسوده بخوابم …
محتاج يک خواب بي بيدارم…
عشق يعني اشک توبه در قنوت
خواندنش با نام غفار الذنوب
عشق يعني چشمها هم در رکوع
شرمگين از نام ستار العيوب
عشق يعني سر سجود و دل سجود
ذکر يا رب يا رب از عمق وجود . . .
♥ تن من
قایق لنگر زده
در طو؋ـان است
خودم اینجا
دلِ من
پیش تو سرگردان است … ♥♥♥
کـــــاش تنـــــــهایی مــــــن گــــــل می کرد
نالــه ام چـــــــه چــــــه بلــــــبل مــــی کرد
ســـــاقه ام را چون بــــکارند به دامان کویر
شـــــوره زاران هــــــمه سنــــبل مــی کرد
کـــاش اجزای بــــدن بود ز فـــــولاد اصـیل
زجر این ظلم به ناحـــق که تحــــمل می کرد
شـــانه بود و غزل و دســـت پر از بار نسیم
دســـت من بود که با شانه تـــغزل می کرد
غــــزلم دست پریـــشان زمــــان ظلم است
نقل سبزی است که درویش تناقل می کرد
خواب دیدم که تن ثانیه از من راضی اسـت
خـــواب گـلدار که ماهی به تن پل مـــی کرد
یــادگاری که ز من مانده در آن گــــوشه باغ
نسل با نسل به هــم رفته تناسل مــی کرد
پاییز چقدر شبیه زنهاست؟
حوصله اش که سر می رود,
بند اصلاح را بر می دارد..
می کَند علف های هرز را,
بلوند می کند موهایش را..
گرم می شود,
سرد می شود,
طاقت ندارد,
تعادل ندارد..
همه چیز را به هم می ریزد..
باد می وزد..
در آخر اما…
آرام… آرام… می بارد.
زن, پاییزی است با موهای بلوند
صورتی اصلاح شده و نم نمِ اشک.
مطالب مرتبط: